با یک مثال شروع می‌کنیم:«جولیا لانگ»، طراح ارشد یک شرکت سازنده نرم‌افزار بود که به‌دلیل عملکرد موفقش از او خواسته شد تا مدیریت یک پروژه را برعهده بگیرد. از آنجایی که او تا به حال مدیریت نکرده بود، زمانی که مسوولیت هماهنگی میان اعضای تیمی از طراحان نرم‌افزار را برعهده گرفت به شدت هیجان‌زده بود، اما طولی نکشید که خوشحالی او به سرخوردگی تبدیل شد. کارهایی که قبلا انجام آنهای برای او مثل آب خوردن بود، حالا به سختی پیش می‌رفت و اعضای تیم او قادر نبودند در زمان مقرر کارها را به پایان برسانند. او چند هفته پس از آغاز پروژه، زمانی که گزارش کار اعضای تیم خود را می‌خواند به این فکر افتاد که گزارش‌ها را پاره کند و تمام گزارش را خودش از اول بنویسد. او می‌دانست که اگر چند ساعت زمان بگذارد، می‌تواند گزارشی تهیه کند که قابل ارائه باشد......

این مطلب را در لینک زیر دنبال کنید:

http://goo.gl/1EVLgd